ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

من به تو...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هستی من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نفس...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دوست

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دلم می گیرد ای یار

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

و خدا گمشده ای داشت(دکتر شریعتی)

هر کسی دوتاست . 

و خدا یکی بود . 

و یکی چگونه می توانست باشد ؟ 

هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست . 

و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت . 

 عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند . 

خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد . 

و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد  

و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد . 

و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند . 

و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور . 

اما کسی نداشت ... 

و خدا آفریدگار بود . 

و چگونه می توانست نیافریند  

 زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ... 

و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .
 
و با نبودن چگونه توانستن بود ؟ 
و
خدا بود و با او عدم بود . 

و عدم گوش نداشت . 

حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم . 

و حرفهایی است برای نگفتن ... 

حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .
 
و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ... 

و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت . 

درونش از آنها سرشار بود .و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟ 

و خدا بود و عدم . 

جز خدا هیچ نبود . 

در نبودن ، نتوانستن بود . 

با نبودن نتوان بودن .

 و خدا تنها بود .
         هر کسی گمشده ای دارد .
    

                           و خدا گمشده ای داشت 

«دکتر علی شریعتی»

مولانا جلال الدین رومی

ازخدا جوییم  توفیق  ادب                     بی ادب محروم شد از لطف رب

 بی ادب تنها نه خود را داشت بد                بلکه  آتش  در همه  آفاق  زد

 

 ادب در لغت به معنی فرهنگ ، دانش ، هنر ، حسن معاشرت ، آزرم و حرمت . امّا ادب در اصطلاح عرفانی ؛ یعنی ، نگاهداشت و رعایت شرایط هر چیز  و در اصطلاح ملکه ای است در شخص که اورا از کارهای زشت باز دارد . نیکلسون در شرح مثنوی  ادب را مجموعه ی خصلت ها ، حالات و رفتاری دانست که ثمر فرهنگ روحانی است . با توجّه به این مطالب  می توان گفت که ادب بر دونوع ظاهری و باطنی تقسیم می شود . که در نزد عرفا ، ادب باطنی از ادب ظاهر مهم تر و بیشتر درخور اعتناست . ادب باطنی همان تهذیب اخلاق است و یقین داشتن به این که همه جا محضر خداست و در محضر خدا هیچ کوتاهی از طرف بنده پسندیده نیست .  مولوی در اثرش به این موضوع اشاره دارد که در نزد افرادی که اسیر جسمانیات هستند ، رعایت ادب تنها به ظواهر منحصر می شود ، چون خداوند راز های پنهانی را از ایشان می پوشاند .

     مولوی در مورد رعایت ادب در مثنوی سخن های زیادی دارد امّا در دفتر اوّل از بیت 79 الی 92 ضرورت ادب را همراه با عکس آن یعنی ترک ادب و عقوبت آن بیان می کند . رعایت ادب یک توفیق الهی است و باید آن را از خدا خواست . انسان بی ادب کسی است که گناه می کند و از لطف پروردگار محروم می شود . مولوی برای اثبات این نکته نمونه های ذکر می کند از جمله این که قوم موسی (ع) که پس از سال ها آواره گی در بیابان و برخورداری از نعمات الهی گستاخی کردند و موجب قطع نعمات الهی بر این قوم شد .یا قوم حضرت عیسی (ع) که به بیابانی رسیدند که هیچ طعامی نبود . عیسی از خداوند طعام خواست و خداوند خوان فرستاد . امّا گستاخی عدّه ای بی ادب  موجب شد در رحمت به روی آنان بسته شود . به نظر مولانا اگر ابرهای باران زای رحمت الهی نمی بارند به خاطر این است که عدّه ای دادن زکات مال خود را فراموش کرده اند و اگر بیماری وبا به جان مردم می افتد به خاطر گناه زنا می باشد :

                          ابر برناید پی منع زکات                        وز زنا افتد وبا اندر جهان

      خلاصه این که اگر انسان به ظلمات گمراهی و دوری از معرفت الهی دچار می شود به علّت بی ادبی و گناه در محضر خداست .

                      هرچه بر تو آید از ظلمات و غم                آن ز بی باکی و گستاخیست هم

                      هرکه بی باکی کند در راه دوست               ره زن مردان شد و نا مرد اوست

    مولوی در این باره مثال هایی  ذکر می کند و می گوید :  نورانی بودن فلک از ادب آن است . ( گفته اند چون آسمان خمیده  به نظر می رسد مانند کسی است که به قصد تعظیم قامت خود را خمیده کرده است .) و بر عکس اگر خورشید می گیرد و کسوف رخ می دهد ، به علّت گستاخی  و بی ادبی است .( در مورد گستاخی خورشید گفته اند که چون خورشید در فلک چهارم تنهاست ، گاه متکبّر می شود پس خداوند برای تنبیه آن ، نورش را مدّتی از بین می برد .)

    پاک و معصوم بودن فرشتگان به دلیل آن است که همواره فرمان الهی را می برند و بر عکس رانده شدن شیطان از درگاه الهی از گستاخی اوست در نپذیرفتن فرمان حضرت دوست مبنی بر سجده کردن انسان .

     نتیجه ی سخن این که  ادب در اندیشه ی مولانا  از معنای ظاهری می گذرد . ادب کامل کسی دارد که تسلیم محض  و بی قید  و شرط  در مقابل فرامین الهی باشد . لطف خدا فراگیر است و اگر بی ادبی از آن محروم می شود ، این محرومیت را خود به وجود آورده است و گاه گناه فرد آن قدر بزرگ است که مانع رسیدن نور رحمت الهی به تمامی افراد جامعه می گردد .

سخت ترینم درد...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شکوه حضور

شکوه حضور تو را

- واله وار -

به سجده مداوم ، شکر می کنم.

نام تو ، نذر روزان و شبان من است.

تو اما مراقب دلم باش،

تنها و دیوانه است.

زنده هستم چون تو میخواهی.

چون تو فرموده ای.

معنای عشق

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سلام عاشقونه

یه سلام عاشقونه

با یه بغض بی بهونه

می نویسم تا بدونی

یاد تو، تو دل می مونه

یادته وقتی می رفتی

دم به دم نگات می کردم

بغض سنگین توی چشمام

گفتی: صبر کن برمی گردم

یادته قسم می خوردیم

عزیزم بی تو میمیرم

اما حالا که تو نیستی

من با دلتنگی اسیرم

یادمه وقتی می گفتم

به خدا نمیری از یاد

آه سردی می کشیدی!

توی قلبم مثل فریاد

اما حالا که تو نیستی

حال و روز من خرابه

آخر قصه ی عاشق 

اشک و ماتم و سرابه

اما حالا که می بینم

بی تو دل رنگی نداره

توی آسمون چشمام

غروبا بارون می باره

می دونی طاقت ندارم

با غم و غصه اسیرم

زود بیا که خیلی تنهام

به خدا بی تو می میرم

عشق یعنی...

عشق یعنی یک سلام و یک درود
 عشق یعنی درد و محنت در درون
 عشق یعنی یک تبلور یک سرود
 عشق یعنی قطره و دریا شدن
 عشق یعنی یک شقایق غرق خون
 عشق یعنی زاهد اما بت پرست
 عشق یعنی همچو من شیدا شدن
 عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه
 عشق یعنی بیستون کندن بدست
 عشق یعنی آب بر آذر زدن
 عشق یعنی چون محمد پا به راه
 عشق یعنی عالمی راز و نیاز
 عشق یعنی با پرستو پرزدن
 عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
 عشق یعنی یک تیمم یک نماز
 عشق یعنی سر به دار آویختن
 عشق یعنی اشک حسرت ریختن
 عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
 عشق یعنی سجده ها با چشم تر
 عشق یعنی مستی و دیوانگى
 عشق یعنی خون لاله بر چمن
 عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی آتشی افروخته
 عشق یعنی با گلی گفتن سخن
 عشق یعنی معنی رنگین کمان
 عشق یعنی شاعری دلسوخته
 عشق یعنی قطره و دریا شدن
 عشق یعنی سوز نی آه شبان
 عشق یعنی لحظه های التهاب
 عشق یعنی لحطه های ناب ناب
 عشق یعنی دیده بر در دوختن
 عشق یعنی در فراقش سوختن
 عشق یعنی انتظار و انتظار
 عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
 عشق یعنی سوختن یا ساختن
 عشق یعنی زندگی را باختن
 عشق یعنی در جهان رسوا شدن
 عشق یعنی مست و بی پروا شدن
 عشق یعنی با جهان بیگانگى 

 

 

... و تقدیم تو باد

گله ای نیست

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن وگوش به من کن

گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم وآنوقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله ها نیست

رفتی تو خدا پشت وپناهت به سلامت

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست

در آغاز

در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود.
و کلمه، بی زبانی که بخواندش، و بی اندیشه ای که بداندش، چگونه می تواند بود؟
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود،
و با نبودن، چگونه می توان بودن؟
و خدا بود و، با او، عدم،
و عدم گوش نداشت،
حرفهایی هست برای گفتن،
که اگر گوشی نبود، نمی گوییم،
و حرفهایی هست برای نگفتن،
حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند.
حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند،
و سرمایه ماورایی هرکسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد،
حرفهای بیتاب و طاقت فرسا،
که همچون زبانه های بیقرار آتشند،
و کلماتش، هریک، انفجاری را به بند کشیده اند،
کلماتی که پاره های بودن آدمی اند...
اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند،
اگر یافتند، یافته می شوند...
و ...
کلماتی که پاره های بودن آدمی اند...اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند،
اگر یافتند، یافته می شوند...
در صمیم وجدان او، آرام می گیرند.
و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند،
واگراوراگم کردند، روح راازدورن به آتش می کشندو، دمادم، حریق های دهشتناک عذاب
برمی افروزند.
و خدا، برای نگفتن حرفهای بسیار داشت،
که در بیکرانگی دلش موج می زد و بیقرارش می کرد.
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟
هرکسی گمشده ای دارد،
و خدا گمشده ای داشت.
هرکسی دوتاست و خدا یکی بود.
هرکسی، به اندازه ای که احساسش می کنند، هست.
هرکسی را نه بدانگونه که هست، احساس می کنند.
بدانگونه که احساسش می کنند، هست.
انسان یک لفظ است،
که بر زبان آشنا می گذرد،
و بودن خویش را از زبان دوست، می شنود..
هرکسی کلمه ای است:
که از عقیم ماندن می هراسد،
و در خفقان جنین، خون می خورد،
و کلمه مسیح است،
و در آغاز، هیچ نبود،
کلمه بود،
و آن کلمه، خدا بود.

یادم باشد

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند


یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند


یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم


که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد


یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم


چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باش

دوستت دارم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هوگو گروتیوس

(ندانستن برخی چیزها بخش بزرگی از خرد است)

هوگو گروتیوس

عشق آغاز شود

باز کن پنجره را و به مهتاب بگو

صفحه ذهن کبوتر آبیست ،

خواب گل مهتابیست .

باز کن چشمت را تا که گل باز شود

قصه زندگی آغاز شود .

تا که از پنجره چشمانت

عشق آغاز شود تا دلم باز شود ..... 

 

 

... وتقدیم تو باد

سخن بزرگان

ـ پیروزی با کسی است که بیشتر از همه پشتکار دارد. ناپلئون

ـ امید نان روزانه ادمیست. تاگور

ـ به جای اینکه بر تاریکی لعنت بفرستید، یک شمع روشن کنید! کنفسیوس

ـ انسان موفق و قدرتمند قربانی محیط خود نمی شود، او شرایط مطلوب را خلق میکند تا شرایط بر وفق مراد او باشد. اوریسون سوئت ماردن

ـ هر شکستی اغاز یک پیروزی بزرگ است. شکسپیر

ـ همه میخواهند بشریت را عوض کنند،ولی در دنیا هیچ کس در فکر ان نیست که خود را عوض کند. تولستوی

ـ روی قلب خود بنویسید امروز برای من بهترین روز دنیاست. امرسون

ـ برای اینکه به خودت ثابت کنی طریقت درست است،لازم نیست ثابت کنی که طریق دیگران نادرست است. انگاه است که مشخص میشود که توبه گام های خودت نیز ایمان نداری. پائولو کوئیلو

ـ  شما همان چیزی هستید که در تمام مدت روز به ان فکر میکنید. دکتر روبرت شولر

ـ اینده شما نه با کاری که فردا میکنید، بلکه با کار امروزتان خلق میشود. روبرت کیوساکی

ـ تایید میکنم که اندیشه بر جسم ما تاثیر میگذارد. البرت انیشتین

ـ برای پیشرفت و پیروزی سه چیز لازم است اول پشتکار دوم پشتکار، سوم پشتکار. لردآدیبوری

ـ  از دشمن خودت یکبار بترس و از دوست خودت هزار بار. چارلی چاپلین

ـ علت هر شکستی عمل کردن بدون فکر است. الکس مکنزی

ـ بدبختی انسان از جهل نیست از تنبلی است. دیل کارنگی

نگاهت

نگاهت در درون قلب من ثابت ماند 

 

توچله نشستی در سکوت 

 

اما دل یخ کرده تو فکر جدایی داشت 

 

نتوانستی نه نتوانستی 

 

داغی عشق خودت راببری 

 

من صبورانه می اندیشم. 

 

می اندیشم با داغی نگاهت چه کنم 

 

 

... و تقدیم تو باد