ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

شاهین مغرورم

دریغا هیچ دمسازی نمیبینم 

رفیقی محرم رازی نمیبینم 

ازآن غمگین و تنهایم به راه دوست 

که راهی غیر جانبازی نمیبینم 

به هر در درزدم نومید برگشتم 

دگر جز غم در بازی نمیبینم 

به گوشم ناخوشایند است هر آواز 

که غیر از مویه آوازی نمیبینم 

من آن شاهین مغرورم که در بند است 

به خود یارای پروازی نمیبینم 

همه کار جهان رنگ است و نیرنگ است 

بجز بازیچه و بازی نمیبینم 

(فلک را سقف)کس نشکافت نشکافد 

که (طرح نو)در اندازی نمیبینم

نظرات 1 + ارسال نظر
ارسام جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:03

منم یک شاهین مغرورم که در بند این قفسم
زیبا و دلنشین بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد