ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

صمیمیت خورشید

شکل دردیم که جز شعر نمی دادندمان 

کاش می شد که غزل باز بشوراندمان 

ما غریبیم در آیینه چشمان شما 

اهل ایلیم ولی دشت نمی خواندمان 

فقط از خلوت تنها شده پنجره ها 

 مانده بغضی که هر آیینه بسوزاندمان  

باز کن ای دل رویین من پنجره را 

تا صمیمیت خورشید بپوشاندمان 

هرکجا پا نهادیم کسی معجزه شد 

که ازین روی به آن روی بگرداندمان !

بخت و اقبال چنین بود بفهمیم(محراب) 

که بجز شعر کسی قدر نمی داندمان

نظرات 3 + ارسال نظر
صمیمی پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:46

جالبه خیلی جالبه
موفق باشید

سودابه چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:53

کاش می شد ۱ روح اهورایی دمیده بشه!

تنهاترین تنها پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:40

خیلی قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد