ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

لمس شاعرانه

 

و این دلتنگی ها ، آخر خط همه دلواپسی ها،

رسیدن به آنچه برای رسیدنش لحظه ها را میگذرانیدم و خاطره ها

بر زندگی مان نقش میبندد به امید آن روزی که عشقمان نقش بر آب نشود

کاش میشد از همان آغاز مال هم بودیم ،

نه اینکه نیمی از عمرمان گذشته باشد و همدیگر را پیدا کرده باشیم

این تویی عشق بی همتای من ، لحظه به لحظه با تو ، تویی نفسهای من

کاش همیشه رنگ عشق در تصویر زندگی مان پر رنگ باشد ،

نه اینکه بی وفایی بیاید و لطافت عشقمان را خدشه دار کند

کاش همیشه دلت مثل دلم بود ، همیشه بی قرار و منتظرت بود ...

و این تویی عشق جاودانه من ، لحظه به لحظه لمس شاعرانه من ...

تمام احساس من خلاصه ایست از مهربانی هایت که هوای عشق تو را دارد ،

راز نگاه تو را دارد ، مثل چشمه ای زلال در قلبم میجوشد و در احساس تو جاری میشود ...

و این شور عشق آخر خط همه ی دلتنگی هاست ،

که رسیده ایم به جایی که نقطه آرامش است ،

رسیده ایم به جایی که تنها خواسته ی ما همان آرامش است ...

هر جا میروم عطر تو پیچیده در آنجا ،

و مست دیدار با چشمان ناز تو میشوم ، من در آن لحظه یک دیوانه میشوم

گاهی فکر میکنم لایق تو نیستم ، و میدانم ارزش تو بالاتر از این است که  

احساسم را به پای تو بریزم

و این وابستگی ها ، آخر خط همه خستگی ها رسیدن به آغوش هم است ،

و این ما هستیم که راز عشق را برای هم زمزمه میکنیم ،

آنگاه که همدیگر را در آغوش هم میفشاریم...

اشک همصدا با سکوت

گاهی سکوت تسلیم فریاد ، گاهی اشک همصدا با سکوت

گاهی باید رفت بی دلیل ، لحظه ای می آید که پر از غمی

اسیری در قفسی که اسیر است در قفس زندگی

گاهی باید فراموش کرد، به یاد آن فراموشی یادها را در دل خاموش کرد

و ما رفتیم و از این رفتنها خاطره ای نماند، هر چه بود در لحظه خودش خوش بود

و اینجاست که گذشته ها خاک میخورند 

گاهی گذشته ها دل را از هر چه غم است پاک میکنند

و من خاک خوردم و بعد از سالها پر از غمم 

با اینکه گذشته ها رفت ، خودم هم در حال رفتنم

و من میروم و کسی دیگر می آید که مرا یاد نمیکند

مثل من خودش را از تاریکی ها رها نمیکند

در خاموشیها نشستی و شمع وجودت روشن بود

حق با تو بود که شمع هم دلیل خاموشی بود

و آن شمع سوخت و همه چیز تمام شد 

این گذشته ی خاک خورده ی من بود که تباه شد...

عشق بربادرفته

زمانی بود که در دلم نشستی ، با تمام وجود دلم را شکستی،

رفتی و آن روزها گذشت ، نه یادی کردی از من ، نه گرفتی سراغی از دل من ،

یادم می آید  لحظه رفتنت گفتی دیگر نه تو نه من!

نمیخواهم بازگردم به گذشته ، باز هم مثل گذشته تکرار میکنم که

گذشته ها گذشته اما شاخه ای که شکسته ، دیگر نشکفته....

دلی که شکسته دیگر به هیچ دلی ننشسته...

چه دلتنگی هایی کشیدم ، چه تلخی هایی چشیدم ،

هر چه میرفتم ، نمیرسیدم، هر چه نگاه میکردم ، نمیدیدم ...

قلبم به دنبال حس تازه بود ، بی احساسش کردی

و به دنبال آتشی دوباره بود ، خاکسترش کردی و دیگر امیدی درونش نبود...

با آن حالی که داشتم ، اگر در حال خودم نیز نبودم

باز هم میفهمیدم چه دردی در دل دارم...

با آن دل شکسته ، این من از زندگی خسته ،

در خواب هم قطره های اشک ،بی خیال چشمانم نمیشدند!

شبهایم روز نمیشد، هر کاری میکردم دلم آرام نمیشد ،

این دل خوش خیال هم بی خیال تو نمیشد!

به این خیال بود که شاید دوباره بیایی ، شاید خبری از آن بگیری...

پیدایت که نکردم هیچ ، خودم را هم گم کردم ،

بعد از آن خودم را در به در کوه و بیابان کردم...

نمیگویم به تو این رسمش نبود ، شاید رسم تو دلشکستن بود ،

نمیگویم که چرا رفتی ، شاید رفتنت پایان غم انگیز این قصه بود ،

نمیگویم که چرا به دروغ گفتی عاشقم هستی ،

شاید عشق از نگاه تو،به معنای بی وفایی بود!

نمیخواهم به گذشته بازگردم و چشمهایم را تر کنم ،

زیرا دوباره باید با یادت روزهایم را با غصه سر کنم..

بی وفا...

بی خیال تر از همیشه ای ، بی وفاتر از گذشته ای ،

با آن دل سنگت مرا تنها گذاشتی و داری میروی...

نه فکر آنکه مرا وابسته کرده ای به خودت  ،

 نه یاد آنکه خاطره ها نمیسوزاند دلت ...

و میسوزاند دل من را هر چه خاطره بینمان گذشته ،  

و عذاب میدهد این دل خسته ...

خواستم لحظه ای به بی تو بودن فکر کنم ،

دیدم که نمیتوانم ، چه برسد به اینکه تو اینک داری میروی

و مرا پشت سرت جا گذاشته ای...

همیشه با هم ، همه جا در کنار هم بودیم ،

حالا در باورم نیست که دیگر تو را نخواهم دید...

نرو از کنارم ، مثل این است که انگار باید عمری از غم نبودنت بنالم،

اما اگر زنده بمانم ، اگر از درد نبودنت طاقت بیاورم ،

منی که از همان لحظه ی رفتنت مثل ابر بهار میبارم

با اینکه دلم را شکستی ، به پای این دل خسته ننشستی ،

عهد دروغین با دلم بستی ، اما هنوز دوستت دارم !

هنوز هم به خیال داشتن دل سنگت ، دل به رویاهای با تو بودن بسته ام ،

هنوز هم به خیال اینکه شاید دوباره بیایی ،  

میروم به جایی که مرا تنها گذاشتی و رفتی ،

مینشینم به انتظارت، مینگرم به رد پاهایت ، هنوز مانده جای اشکهایم ،

هنوز پیچیده بوی عطر بی وفایی هایت....

حتی اگر سایه ای را از دور دستها ببینم خوشحال میشوم ،

میدوم به سویت ، تا میرسم غریبه ای را میبینم به جایت ،

دلم سرد میشود، نگاهم خسته نمیشود 

و باز هم مینشینم چشم به راهت....

مدتها گذشت ، آنقدر نشستم چشم به راهت که دیگر چشمهایم سویی نداشت ،

روزی آمد که از کنارم رد شدی و رفتی و من عطر حضورت را حس کردم ،

تو مرا نشناختی اما من با همین چشمهایم نابینایم تو را احساس کردم...

بیا

بیا!
بیا تا که باز حرف بزنیم.
بیا تا که باز تا بی نهایت نیستی پرواز کنم.
بیا تا که باز از پشت همین نگاه تا ابد بارانی تا انتهای اسمان چشمانت اوج بگیرم.
بیا!
بیا تا که باز خستگیِ یک عمر خستگی را بر دوش زخمی تو بریزم!
بیا ماهِ من!
بیا مهتابِ من!
بیا نازنین مهربانِ همیشه ی من!
بیا لطیف ترین کاکتوسِ این کویر همیشه سرد!
بیا!
بیا که باز هوای این دل بارانی است.
بیا!
بیا!

زن ها زود پیر می شوند زیرا...!


چون عروسک بازی شونم جِدیهِ، رو عمرشون حساب می‌شه. !!!

از دو سالگی مادرن.

بعد مادر برادرشون میشن.

بعد مادر شوهرشون میشن.

باباشون که پا به سن می‌ذاره ازشون پرستاری یه مادرو می‌خواد.

گاهی وقتا حتی مادر مادرشونم میشن.

من شوهر نکردم.

ولی مادر مادرم بودم، مادر پدرم بودم، مادر برادرم بودم،

تازه به همه اینا بچه‌های به دنیا نیاورده رو هم اضافه کن، مادر اونا هم بودم.!!!!

دوستت دارم


آنقدر دوستت دارم

که پروانه ها گیج می شوند

گل ها تعجّب می کنند  

و باران دلش آب می افتد !

دکتر شریعتی

دوست داشتن کسی که لایق    

 

  دوست داشتن نیست!!!  

 

  اسراف   محبت است... 

 

 

 

 

 

... و تقدیم تو باد

دیگه از اون به بعد...

دیگه نه از اومدنِ کسی ذوق زده میشم !

     

   نه اگه کسی از پیشم بره حوصله دارم نازشو بخرم که برگرده!
   

   بی احساس نیستم!

   

  بی معرفت و نامرد هم نیستم!
   

  فقط یه زمانی یه کسی واردِ زندگیم شد
 

  که یه سری از باورامو از بین برد !

  همین...

هنوز


هنوز برایت می نویسم ...


درست شبیه پسرکی نابینا...


که هر روز برای ماهی قرمز مرده اش غذا می ریزد ...


متنی از کافکا


من پیوسته از تو گریخته ام و به اتاقم،کتابهایم،دوستان دیوانه ام و افکار مالیخولیائیم پناه برده ام.قبول دارم که کله شق بودم.اما تو هم همواره فقط در پی اثبات سه چیز بودی

اول آنکه در این ارتباط بی تقصیری،دوم آنکه من مقصرم و سوم با بزرگواری تمام حاضری مرا ببخشی!

فرانتس کافکا

آخرین حرف


اصلا تو خیال کن


             من هنوز زنده ام


                 بیا وهرچه نگفته ای را 


                              بگو

حالم خوب است

از حالم پرسیده بودی

ولی من خیالاتی ، از آینده ی با تو گفتم

که خوبم!




و تقدیم تو باد

صداقت

تا حرف از صداقت شد







................









صدا قطع شد!!!!!!!!!!!




و می دانم که می دانی!





آغوشت..!

مسکن بود

مسکن بود

من آواره ،

من پر درد را ،

آغوشت...



و تقدیم تو باد...


رو به غروب خورشید

رو به غروب خورشید
امروزم را مرور میکنم
لحظه هایی که تب نبودنت بالا رفت و 
حرفهایی عاشقانه 
از دوری تو به زبان آمد
من خود این را خواستم و ساختم
که گاهی نبودن 
بهتر از هرگونه بودنست
منی که من نباشد
به کار تو نیاید!

کور سوی حضورت

کورسوی حضورت 
در این دفتر سپید
ردی بجا گذاشته 
که هنوز
دستهای منتظرم
کورکورانه جستجو میکنند
ردپای رفتنت را... 

 

 

 

 

و تقدیم تو باد...

این روزها

این روزها چشمانم
می بیند
حرف میزند
اشک میریزد
زل میزند
پلک میزند
اینها علائم زندگیست
که من همه را دارم
چشمانم را هم ببندم 
قطع میشود ارتباط من 
با دنیایی که خود برای خودم ساخته ام 
با دنیایی که تو برایم ویران کرده ای...

حال من

نگران نباش 

 "حال من خوب است"  

بزرگ شده ام...  

دیگر آنقدر کوچک نیستم که در دلتنگی هایم گم شوم!  

آموخته ام ،که این فاصله کوتاه، بین اشک و لبخند 

 نامش "زندگیست"  

آموخته ام که،دیگر دلم برای "نبودنت " تنگ نشود 

 راستی دروغ گفتن را نیز،خوب یاد گرفته ام...  

"حال من خوب است" 

... خوب ِ  

خوب .....!

ساحل امن

آرام دیوانه ات شدم

فارغ از پیرامون

ساخته ای دنیای که در آن

آرامشی بیکران احاطه ام کرده 


همچو موجهای آرام دریا

از آسمان تا سینه ام 

همچو شناوری موی رهایت

پرواز میکنم در این صحنه گرم

در این ساحل امن...